- برخی به من زنگ میزنند و در خاتمه ضمن سپاسگزاری میگویند که این گفتگو آنها را سه ماه خوشبخت کرده است. ولی در حقیقت آنها هستند که با تماسهایشان مرا خوشبخت میکنند. وقتی به مردم عادی زنگ میزنم هرگز نمیگویم کی هستم، آنها از صدایم مرا میشناسند.
بعد از تمام کارهایی که پادشاه برای این کشور کرد علیه ما و در حمایت از خمینی فریاد میزدند...! نمیتوانستم تصور کنم که این همه آدم علیه توسعه و پیشرفت به خیابان بریزد!
- انقلاب سفید دو و نیم میلیون روستایی را صاحب زمین کرده و قوانینی از جمله برای رفع تبعیض علیه زنان تصویب کرده بود... ولی خمینی از حمایت کمونیستها برخوردار بود. همسرم صحبت از اتحاد «ارتجاع سرخ و سیاه» میکرد.
- زمانی که در ۱۹۶۷ پادشاه تاج را بر سر من گذاشت، احساس کردم که این تاج بر سر تمام زنان ایران گذاشته میشود. من هم شهبانو بودم و هم نایبالسلطنه. اما امروز میتوانند به هر زنی که در خیابان حجاب بر سر نداشته باشد اهانت کنند.
- من به شدت مخالف هرگونه حمله نظامی به ایران هستم؛ غرب ولی باید به صدای ایرانیها گوش دهد. افراطگرایی با انقلاب در ایران آغاز شد.
«کوریره دلا سرا» پرتیراژترین روزنامه ایتالیا چندی پیش گفتگویی با شهبانو فرح انجام داده است که ترجمه آن را میخوانید
«سالها بعد از همسرم پرسیدم چرا من؟ پاسخ داد، چون واقعی بودی، خودب بودی». خبرنگار کوریره دلا سرا مینویسد: این یکی از جملاتی بود که در این ملاقات که در خانهای با تدابیر امنیتی قابل توجهی در پاریس در یک روز بهاری اوایل مارس ۲۰۱۸ انجام شد، میزبان به من گفت. این زن که زمانی در کنار پادشاه ایران بر تخت طاووس نشسته بود، بدون هیچ زیوری، غیر از سنجاقی با نقشه ایران و رنگهای پرچم این کشور مرا میپذیرد.
-علیاحضرت، چگونه با همسرتان آشنا شدید؟
-دانشجوی معماری در پاریس بودم و در شهرک دانشگاهی در جنوب پاریس اقامت داشتم، البته نه در خانه دانشجویان ایرانی که در آن سالها هنوز ساخته نشده بود. روزهای پر مشغلهای داشتم؛ کلاسهای درس و بازدید از موزهها… اولین دیدار با شاه در محل سفارت ایران انجام گرفت. او در هر سفری به خارج با دانشجویان ایرانی نیز ملاقاتی داشت. برای این مهمانی با عجله لباس نو خریده بودم و یاد گرفته بودم چگونه جلوی پادشاه باید خم شد. او با هر دانشچو چند کلمهای صحبت میکرد. وقتی به من رسید پرسید: «در پاریس در چه رشتهای تحصیل میکنید؟» وقتی گفتم معماری میخوانم، تعجب کرد. در آن دوران نه تنها در تهران بلکه در سراسر جهان زنان معمار بسیار کم بودند.
فرح دیبا وقتی از گذشته حرف میزند چشمهایش میدرخشند؛ میافزاید: «پاشاه بعدها گفت که وقتی از سالن خارج میشدم با نگاهش مرا تعقیب میکرد.»
-چه چیزی در پادشاه در آن روز در خاطر شما ماند؟
-لبخند بسیاز زیبا و نگاه غمگیاش.
-شاه کی از شما درخواست ازدواج کرد؟
-در سال ۱۹۴۹ برای تعطیلات به تهران رفته بودم، همسر دختر بزرگ پادشاه، شاهدخت شهناز که از ازدواج با ملکه فوزیه، خواهر فاروق پادشاه مصر، به دنیا آمده بود، مرا به خانهاش دعوت کرد. بعد از ظهر، سرگرم صرف چای بودیم که پادشاه ظاهر شد. شروع به صحبت با من کرد، برایش از زندگی دانشجویی در پاریس گفتم. چند بار دیگر ملاقات کردیم، شب دیگری در منزل شاهدخت شهناز، بعد از اینکه دیگر میهمانان رفته بودند گفت: دو بار تا کنون اردواج کردم، ولی متاسفانه به جدایی انجامیدند، میخواهی با من ازدواج کنی؟ فورا گفتم البته! بلافاصله پادشاه هشدار داد: وظایف زیادی بر عهده خواهی داشت. در آن زمان نمیتوانستم این وظایف را حتی تصور کنم.
آن «بله» در ۲۱ دسامبر ۱۹۵۹ را همه در دنیا شنیدند. او لباسی با طرح ایو سان لورن که توسط دیور دوخته شده بود به تن و تاجی از برلیان که دو کیلو وزن داشت بر سر داشت.
زنی که شاه عاشقش شده بود بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۹۷۹ هم در کنار شاه ماند؛ امروز نیز هنوز زیباست، بلندقامت، موهایش را پشت سر جمع کرده است؛ ۱۴ اکتبر قدم به ۸۰امین سال زندگی میگذارد
- من، زیبا؟ وقتی به عکسهای ۱۶ سالگیام نگاه میکنم، اصلا زیبا نبودم، ولی با گذشت زمان کمی بهتر شدم… و این را همیشه به دخترم لیلا میگفتم که متاسفانه دیگر با ما نیست. لیلا خودش را زیبا نمیدید. روزی به لیلا و یک دوست ایتالیاییاش عکسهای جوانیم را نشان دادم و به او گفتم آن را با عکسهای سالهای بعد مقایسه کند. به خاطر دارم که دوستش گفت: معجزه! او نیز از این تغییر شگفتزده شده بود.
-شما زبان ایتالیایی هم بلدید؟
-در تهران وقتی بچه بودم چند سالی به مدرسه خواهران روحانی ایتالیایی رفته بودم، قبل از اینکه به مدرسه ژاندارک بروم.
-چیزی به یادتان مانده؟
-نه اصلا، البته ما در این مدرسه فارسی و فرانسوی میخواندیم. مادرم مرا به مدرسه ایتالیایی فرستاد چون پیانو درس میدادند و میخواست این ساز را یاد بگیرم، و ما در خانه پیانو نداشتیم و من در مدرسه تمرین میکردم. من شانس داشتم که در خانوادهای مدرن و غیرسنّتی تربیت شدم؛ مادرم بیش از ۶۰ سال پیش مرا به پیشاهنگی، کلاس شنا و بسکتبال فرستاد. من کاپیتان تیم بودم و با پیراهن شماره ده بازی میکردم مثل مارادونا و باجیو. پسرم رضا که در آمریکا زندگی میکند هم عاشق فوتبال است. با هم مسابقه معروف ایتالیا و آلمان را که با پنالتی تمام شد دیدیم.
-مدت زیادی را در آمریکا میگذرانید؟
-سعی میکنم دو ماه در بهار و دو ماه در پاییز را در آمریکا در کنار فرزندانم رضا و فرحناز و ۴ نوهام بگذرانم. این سگ را نوهام نور به من هدیه داده است. سگی که ۱۷ سال با من بود، چند سال پیش مرد و جرئت پیدا نکردم سگ دیگری بیاورم. بقیه سال را در پاریس میگذرانم و وقتم را صرف کارهایی میکنم که به آنها علاقه داردم مثل نقاشی و موسیقی. قبلا به کنسرت پاواروتی میرفتم و در جوانی در ایران صفحات کاروزو را گوش میدادم. من عاشق بینال هنر ونیز هم هستم. آخری را دیدم و امیدوارم از بعدی هم بازدید کنم.
-چگونه به هنرهای معاصر علاقه پیدا کردید؟
-در سال ۱۹۶۲ در جریان اولین بینال هنر تهران شروع به خرید آثار هنری کردم. در آن سالها در تهران گالرهای هنری بسیار معدودی وجود داشت. قبل از موزههنرهای معاصر، موزه فرش و موزه نقاشیهای دوران قاجار را راهاندازی کردم. در آن سالها فعالیتهای فرهنگی بسیاری را راه انداختیم: کتابخانههایی برای کودکان… ایران کشوری است با تاریخ و فرهنگ بسیار غنی، میخواستم این گذشته حفظ شود ولی همزمان نگاهمان نیز گسترش پیدا کند.
-پادشاه نیز به هنر علاقه داشت؟
-نه، او به چیزهای دیگری فکر میکرد، ولی همیشه از من پشتیبانی میکرد و بسیاری از هموطنانم و سازمانهای غیردولتی از من میخواستند که با پادشاه در مورد طرحهای فرهنگیشان صحبت کنم. در آن دو دهه ایران یک راه طولانی را پیمود. هنوز امروز نامهها و ایمیلهای فراوانی از هنرمندان زیرزمینی ایرانی دریافت میکنم.
-واقعیت دارد که شما بیش از ۱۵۰۰ اثر هنری جمعآوری کردید مثل آثار دگا، پیکاسو، پولاک، بکن و وارهول؟ فایننشال تایمز چند سال پیش ارزش این مجموعه را ۳ میلیلارد دلار برآورد کرد.
-تعدادشان خاطرم نیست ولی زیاد بودند.
-شما ثروت نفتی داشتید، میگویند این مجموعه هنری با پول شرکت ملی نفت خریداری شده است، واقعیت دارد؟
-بهای نفت افزایش پیدا کرده بود و بهای این آثار هنری بسیار مناسب بود. در دفترم کمیتهای تشکیل دادم که وظیفه داشت با گالریها و بنیادهای هنری تماس برقرار کند. با امپرسیونیستها این مجموعه را آغاز کردیم و با هنر مدرن و معاصر ادامه دادیم.
بازدید خصوصی شهبانو فرح برای نخستین بار از آثار هنری که به موزه رسیده بود و توضیح کامران دیبا رییس موزه هنرهای معاصر تهران
-چگونه تصمیم به تاسیس موزه هنرهای معاصر تهران گرفتید؟
-به نمایشگاهی از کارهای ایران درودی رفته بودم، او به من گفت: جالب است موزهای برای جمعاوری کارهای هنرمندان معاصر ایرانی داشته باشیم. با کامران دیبا، پسر عمویم که معمار بود صحبت کردم و گفتم بد نیست موزه ای برای هنر معاصر داشته باشیم ولی نه تنها برای آثار هنرمندان ایرانی بلکه از سراسر جهان، و همچنین هنر مدرن…
-تنها دو سال پس از افتتاح این موزه، انقلاب شد…
-بسیار نگران بودم ولی مهدی کوثر که مدیریت این موزه را بر عهده داشت، فهرستی از تمام این آثار و ارزش آنها تهیه کرد. او گفت از این مجموعه مانند فرزندانش حفاظت خواهد کرد.
-چه رابطهای با هنرمندان داشتید؟
-وقتی با سزار، مجسمهساز فرانسوی سبک نئورئالیسم آشنا شدم، به او چند تکه از جواهراتم را دادم… او آنها را ذوب کرد و در یکی از مجسمههایش از آنها استفاده کرد. اندی وارهول برای کشیدن پرترهای از من به تهران آمد، ولی آن پرتره را بعد از انقلاب تکهپاره کردند. از دالی و شاگال که دیدنشان مرا هیجانزده کرده بود خواستم چند تا از قلم موهایشان را به من هدیه کنند. از مجسمهساز ایتالیایی جو پومودورو خواسته بودم ستونی برای ورودی موزه هنرهای معاصر بسازد، ولی با انقلاب مصادف شد و پولش را ندادند او هم ستون را تحویل نداد. سالها بعد آن ستون را در باغ ساختمان «پپسی» در آمریکا دیدم.
-چه آیندهای برای این مجموعه میبینید؟
-که از آن به نحو احسن حفاظت شود. باید نهادی چون دوستداران موزه متروپولیتن نیویورک برای حفظ و مرمت این مجموعه به وجود بیاورند چون دولت تهران پول را صرف مخارج دیگری میکند.
-بعد از خروج از ایران در ژانویه ۱۹۷۹، در مصر، مراکش، باهاماس و آمریکا آواره بودید و حکم اعدام برایتان صادر شده بود. آیا برای زندگی خود واهمه داشتید؟
-واهمه؟! نه! از مرگ نمیترسم. سالها پیش گاردین نوشت که قصد جان مرا دارند. وزارت کشور فرانسه از آن زمان برای من محافظ گذاشت. اینجوری مردن بهتر از مرگ در پیامد سرطان در بیمارستان است.
-با دیگر خاندانهای سلطنتی در رابطه هستید؟
-بدون شک. قبل از انقلاب با پادشاه میهمان ملکه الیزابت در لندن بودیم. در این سالها در مراسم عروسی بسیاری ار خانوادههای سلطنتی حضور داشتم. با بئاتریس ملکه هلند و مارگرت ملکه دانمارک هم رابطه بسیار خوبی دارم.
-در عکس دیگری با پرنس آلبرت موناکو هستید.
-رینیه و همسرش گریس کلی در سال ۱۹۷۱ میهمان من در تهران برای جشنهای ۲۵۰۰ ساله بودند. وقتی مجبور به ترک ایران شدیم، پرنس رینیه ما را به موناکو دعوت کرد. ولی فرانسه با حضور ما مخالفت کرد چون هیچکس نمیخواست مورد خشم خمینی قرار گیرد. حالا هم پرنس آلبرت که جای پدر را گرفته کارهای بسیار خوبی برای محیط زیست و ورزش انجام میدهد.
-جشنهای ۲۵۰۰ ساله در سال ۱۹۷۱ نمایش بیش از حد ثروت بود: ۲۰۰ میلیون دلار برای شراب و غذا.-از ما در این مورد زیاد انتقاد شده است… ولی با این جشنها پادشاه میخواست ثروت و غنای فرهنگی ایران را به جهان بشناساند. خوشبختانه امروز خیلی از ابهامات گذشته از بین رفتهاند.
-شما واقعا فکر میکنید امروز مردم واقعیات را فهمیدهاند؟
-بسیاری امروز از آنچه اتفاق افتاده است پشیمان هستند. روزانه نامه و ایمیل از ایران دریافت میکنم. برخی چهرههای طراحی شده من و پادشاه را برایم میفرستند، طرحهایی که مخفیانه و با قبول ریسک فرستاده میشوند. برخی به من زنگ میزنند و در خاتمه ضمن سپاسگزاری میگویند که این گفتگو آنها را سه ماه خوشبخت کرده است. ولی در حقیقت آنها هستند که با تماسهایشان مرا خوشبخت میکنند. وقتی به مردم عادی زنگ میزنم هرگز نمیگویم کی هستم، آنها از صدایم مرا میشناسند.
-آیا بعد از انقلاب احساس کردید که غرب به شما خیانت کرده است…
-میخواهید واقعیت را بدانید؟ نفت خوشبختی و بدبختی ما را همزمان رقم زد. پول نفت این روند را تعیین کرد. امروز از قلبم خون میبارد وقتی میشنوم که در خیابانهای تهران فقر بیداد میکند، جوانان بیکارند، کودکانی که گدایی میکنند…
-وقتی به یاد میآورید که مردم زمان انقلاب فریاد میزدند «دیکتاتور رفت، مردم پیروز شدند» چه احساسی دارید؟
-خاطره تلخی است. بعد از تمام کارهایی که پادشاه برای این کشور کرد علیه ما و در حمایت از خمینی فریاد میزدند…! در آن روزها نگران فرزندانم بودم و نمیتوانستم تصور کنم که این همه آدم علیه توسعه و پیشرفت به خیابان بریزد. اولین تظاهرات در حمایت از خمینی در سال ۱۹۶۳ برگزار شد؛ در زمان انقلاب سفیدی که دو و نیم میلیون روستایی را صاحب زمین کرده و قوانینی از جمله برای رفع تبعیض علیه زنان تصویب کرده بود… ولی خمینی از حمایت کمونیستها برخوردار بود. همسرم صحبت از اتحاد «ارتجاع سرخ و سیاه» میکرد.
-تلاش دختران ایران علیه حجاب را دنبال میکنید؟
-بله بسیار امیدوارکننده است. امروز زنان تهران میدانند ایران قبل از انقلاب چه بود. این زنان و جوانان هستند که بیش از دیگران زجر کشیدهاند؛ با قوانینی که وضع کردهاند به آنها توهین میشود و به زندان میروند. زمانی که در ۱۹۶۷ پادشاه تاج را بر سر من گذاشت، احساس کردم که این تاج بر سر تمام زنان ایران گذاشته میشود. من هم شهبانو بودم و هم نایبالسلطنه. اما امروز میتوانند به هر زنی که در خیابان حجاب بر سر نداشته باشد اهانت کنند. در آن زمان برنامههای تنظیم خانواده وجود داشت، بعد از انقلاب خمینی گفت برای کاهش شمار مسلمانان شاه این طرح را ارائه داده بود…! برخی را شستشوی مغزی کرده بودند.
تاجگذاری شهبانو
-رئیس جمهور آمریکا دونالد ترامپ مواضع سختتری نسبت به حکومت تهران اتخاذ کرده است. به آینده خوشبینتر هستید؟
-من مخالف هرگونه حمله نظامی به ایران هستم؛ به شدت مخالف هستم. وقتی صدام حسین به ایران حمله کرد، پسرم که خلبان نظامی است پیام روشنی فرستاد. غرب ولی باید به صدای ایرانیها گوش دهد. افراطگرایی با انقلاب در ایران آغاز شد.
-چه آینده برای ایران میخواهید؟
-میخواهم که تمامیت ازضی ایران حفظ شود و حکومتی سکولاردمکراتیک داشته باشد.
*منبع: کوریره دلا سرا
*ترجمه ازکیهان لندن
چندی پیش مجله فرانسوی Point de Vue گزارش مفصلی دربارۀ خانوادۀ سلطنتی ایران و به ویژه شهبانو فرح پهلوی منتشر کرد که روی جلد آن نیز به شهبانو و چهار نوۀ ایشان اختصاص داشت.
این مجله همراه با انتشار مصاحبهای طولانی با شهبانو نوشت: «برای نخستین بار، ملکه فرح ما را همراه با چهار نوهاش میپذیرد.»
شهبانو فرح: میخواهم نسلهای آینده مرا به عنوان کسی بشناسند که ملتاش را بیش از همه چیز و هر چیز دوست میداشت
- هنگامی که با شاه عروسی کردم متوجه شدم که تا چه اندازه حمایت از فرهنگ، از بناهای تاریخی و هنرمندان جوان ضروری است
- میترسیدم کلکسیونی که از هنر معاصر گردآوری کرده بودم به وسیلهی انقلابیون ویران شود
خوشبختانه رئیس موزه آقای کوثر به این فکر افتاد که تمام تابلوها را در صندوق بگذارد و به زیرزمینها منتقل کند
- انقلابیون تابلویی را که اندی وارهول از من کشیده بود با چاقو پاره کردند
- روزی نمیگذرد که به یاد و فکر لیلا و علیرضا نباشم
- در کنار رضا احساس میکنم پشتیبان دارم
پرسش: علیاحضرتا، شما که در سال ۱۹۷۹ ایران را ترک کردید امروز چگونه با این واقعیت که مظهر ایران به شمار میروید، زندگی میکنید؟
پاسخ: هممیهنانم حتی آنان که جوانتر هستند با وجود تبلیغات و شایعات نادرستی که دربارۀ خانوادهام و من از زمان وقوع انقلاب به وجود آوردهاند با من مکاتبه میکنند و پیامهایی پر از احساس محبت برایم میفرستند. این پیامها واقعاً دلنشین هستند و به من نیرو و توان میدهند. مهر ملتام هر روز به من این توانایی را میبخشد که ادامه دهم. میبینم که نسل جوان کشورم رشد میکنند و متوجه میشویم که بذر این گیاهان که با عشق کاشته شده هرگز خشک نمیشود و نمیمیرد.
– درباره شاه از چه چیز احساس کمبود میکنید؟
ــ حضور پادشاهم هر روز بزرگترین کمبود زندگی من است. به لطف اشخاصی که هنگام یاد کردن از او، برق محبتی در دیدگانشان دیده میشود، او همواره نزد من و نزدیک من بوده و هست. خوشبختانه با وجود سالیان درازی که گذشته و میگذرد و برای مردم ایران دشوارتر میشود که ندانند شاه کیست و چقدر کشور و مردم کشورش را دوست داشت، بسیاری از ایرانیان که از نظر سیاسی طرفدارش نبودند، امروز با عزمی راسخ نزد من میآیند و میگویند که انقلاب ۱۹۷۹ اشتباهی بزرگ بود.
– شاه بهعنوان پدر و همسر چگونه آدمی بود؟ بزرگترین صفات او برای یک مرد سیاسی چه بود؟
ــ شاه نسبت به فرزنداناش بسیار مهربان بود. وقتی فرزنداناش در اطرافاش بودند دیگر نظم خاصی در میان نبود. بچهها روی تخت می پریدند و هنگامی که چیزی از او میخواستند به اتاق و دفترش میپریدند و شلوغ میکردند. شاه مردی بسیار نزدیک به خانوادهاش بود و شما میتوانستید او را هنگامی که ما برای تعطیلات کنار دریای خزر و سواحل خلیج فارس میرفتیم، ببینید. بچهها به بودن با او، عشق میورزیدند. شاه واقعاً مهربانترین موجودی بود که من در تمام عمرم دیدم. وی مردی واقعاً با توجه بود که صفت یک جنتلمن واقعی است ولی از همه بیشتر وی آدمی با قلبی بزرگ بود. هنگامی که من ازدواج کردم چون دختر جوانی بودم او به من کمک فراوان کرد. همواره در کنارم بود برای آن که مرا راهنمایی کند. علاوه بر آنکه پدری بینظیر بود، راهنمای بزرگی هم بود. شاه مردی بود که کشورش را بیش از همه چیز دوست میداشت. من همواره از دید صائب او، در امور دنیا در شگفت بودم.
– آیا در دور از دسترسترین رویای خود هرگز گمان میبردید که روزی ملکه ایران شوید؟
ــ من هرگز لحظهای را که شاه از من خواست که همسرش بشوم، از یاد نمیبرم. در حالی که با نگاهی عمیق مرا مینگریست، اظهار داشت: «هنگامی که ملکهی من شدید، وظیفهی خطیری نسبت به هم میهنانتان خواهید داشت و آنچه شما را به کار روزانه تشویق خواهد کرد، محبت هممیهنانتان نسبت به شماست که به شما نیرو خواهد داد که بدون وقفه فعالیت کنید.» نخستین خاطرهی من از شاه به دوران کودکیام باز میگردد که مادرم مرا روی دست بلند کرد تا شاه را که از مقابل ما میگذشت، ببینم. من هرگز گمان نمیکردم که چند سال بعد همسرش خواهم بود و همراه او با عنوان ملکهی ایران راه خواهم رفت.
– نخستین دیدارتان با شاه چگونه گذشت؟
ــ من شاه را در سال ۱۹۵۹ در یک میهمانی در سفارت ایران در پاریس دیدم. در آن زمان من دانشجوی جوانی بودم که در رشتۀ معماری تحصیل میکردم و روزی که کارت دعوت به دستام رسید با او ملاقات کنم، به یاد دارم که به مادرم نوشتم که به دنبال تهیۀ یک پیراهن قشنگ هستم. هنگامی که در برابر او قرار گرفتم، خود را خوشبختترین زن دنیا میدیدم. ما چند دقیقهای صحبت کردیم و شاه از این که من در رشتۀ معماری تحصیل میکنم تحت تأثیر قرار گرفت. آنچه در خاطرم مانده چشمان غمناکاش بود. بعداً دوستانام به من گفتند هنگامی که من از سالن خارج میشدم، با نگاهاش مرا تعقیب میکرده است.
– هنگامی که درست یک هفته بعد، تقاضای ازدواج با او را شنیدید چه احساسی داشتید؟
ــ یک هفته پس از اولین دیدار، شاه مرا به خانهی دختر ارشدش والاحضرت شهناز دعوت کرد. پس از یک شام رسمی که به افتخارش ترتیب داده شده بود و میهمانان خداحافظی میکردند، او در کنار من نشست و از من پرسید: «میخواهید همسر من شوید؟» قلبام به شدت شروع به تپیدن کرد. تنها چیزی که میتوانستم بگویم «آری» بود. سالها بعد از او پرسیدم: «برای چه مرا انتخاب کردید؟» شاه با تبسمی آشکار پاسخ داد: «زیرا شما بسیار طبیعی و بیتکلف هستید.»
– نوههای شما نماد نسل جدید خاندان پهلوی هستند. در تربیت و آموزش آنان تا چه حد شرکت داشته و دارید؟
ــ با پدر و مادرشان سعی کردهایم فشار شاهزادهخانم بودن را زیاد احساس نکنند. البته میدانند که در تبعید زندگی میکنند. خوشی خودشان را حفظ میکنند. به محض آن که فرصتی دست دهد عکسهای ایران را به آنان نشان میدهم. کتابهای راجع به ایران را برایشان میخوانم. با آنان دربارۀ پدر بزرگشان صحبت میکنم. گاهی هنگامی که در کوچه و خیابان هستیم هممیهنان به ما برخورد میکنند. نوهها میدانند که باید با مردم همواره با مهر و محبت صحبت کرد.
– آیا ممکن است دربارهی شخصیت آنان با ما صحبت کنید؟
ــ شاهزادهخانم نور (فرزند شاهزاده رضا مانند خواهراناش ایمان و فرح) دختر جوان باهوشی است، در درسهایش بسیار جدی و با علاقه، با قلبی بسیار رئوف و با محبت. شاهزاده خانم ایمان واقعاً دوستداشتنی و مهربان است.
هر سه ورزشکار و ورزشدوست هستند و شاید از من به ارث بردهاند. من خیلی تنیس بازی کرده و راهپیمایی کردهام. بالاخره شاهزادهخانم کوچولو ایرنیا (فرزند شاهزاده علیرضا دومین پسر شاه و شهبانو) واقعاً دوستداشتنی و بسیار باهوش است. او در کنار مادرش در کالیفرنیا زندگی میکند. ولی هر سال برای جشن نوروز به واشنگتن میآید. او باوجود آن که هنوز بچه است خوب شنا، اسکی، تنیس، پاتیناژ و اسبسواری میکند. من بسیار به نوههایم آموختهام ولی از آنان نیز یاد گرفتهام. مثلا به من یاد دادهاند چگونه ایمیل و با تلفن همراهم اس. ام. اس بفرستم. من عاشق لحظاتی هستم که با آنان بسر میبرم.
– شاهزاده خانم نور چگونه خود را برای نقش آیندهاش آماده میکند؟
ــ او به عنوان شاهزادهخانم ولیعهد، مسؤولیت سنگینی به گردن دارد ولی این توفیق را دارد که هرروز پدرش را هنگامی که کار میکند ببیند. شاهزاده خانم نور به خوبی میداند که اگر روزی سلطنت مشروطه در ایران برقرار شود او شهبانو خواهد شد.
– نسبت به حذف اخیر تحریمها علیه ایران چه فکر میکنید؟
ــ این خبر مرا سرشار از خوشحالی کرد. من از صمیم قلب امیدوارم که چهره و شهرت کشورم به خاطر حذف تحریمها بهتر شود زیرا اکثر مردمی که در آنجا زندگی میکنند، پر مهر و محبت هستند و من از زندگی تأثرانگیز هممیهنانم در جریان ۳۵سال گذشته رنج میبرم. میدانم که تودهی مردم با آنان که ادارهی امور را برعهده دارند ارتباطی ندارند.
-فکر میکنید روزی بتوانید به میهن خود بازگردید؟
ــ بالاترین و والاترین امید و آرزوی من این است که روزی بتوانم دوباره پا بر خاک میهنام بگذارم. ایران آشتی کرده با جهان و صلحآمیز، آزاد و دموکراتیک، شیرینترین رؤیای من است. من امید آن را دارم که رژیم کنونی روزی تغییر کرده و کشورم یک حکومت لائیک داشته باشد. این همان ایدهآلی است که تمام مردم منطقه دارند و در ذهن خود میپرورانند. من هرروز برای رسیدن به این مقصود دعا میکنم.
– آیا همیشه دلتان برای کشورتان تنگ میشود؟
ــ روزهایی که دلم برای ایران بیشتر تنگ میشود، دیدگانام را میبندم و به آسمان بینظیر، رودخانهها، درختان، به طبیعت و سرشت آن کشور که از بین نمیرود، فکر میکنم. بسیار پیش میآید که نوارهای موسیقی سنتی ایران و زنان هنرمندی را که از سال ۱۹۷۹ شنیدن آنها برای مردم ایران ممنوع شد، و دوستداران آنها، این آهنگها را مخفیانه گوش میکنند، میگذارم و این نواهای روحنواز را میشنوم. قبول این نکته دشوار است که زنان ایرانی پس از انقلاب ۷۹حق و اجازه ندارند در حضور مردان آواز بخوانند.
– آیا برای مردم ایران پیامی دارید که به گوش آنها برسانید؟
ــ پیام من این است که ناامید نشوید. ممکن است شب به درازا بکشد ولی بالاخره سحر خواهد آمد. من اطمینان دارم که ایران از میان خاکسترش دوباره زنده خواهد شد.
– قرار است در ماه دسامبر کلکسیون موزهی هنرهای معاصر که شما هنگامی که در ایران بودید گرد آورده بودید، برای اولین بار در برلین به تماشا گذاشته شود. این کلکسیون چگونه به وجود آمد؟
ــ هنگامی که من با شاه عروسی کردم متوجه شدم که تا چه اندازه حمایت از فرهنگ، از بناهای تاریخی و هنرمندان جوان ضروری است. یک روز ایران درّودی به من پیشنهاد کرد که موزهای برای به نمایش گذاشتن کار هنرمندان ایرانی بسازم. من به این فکر افتادم که گرد آوردن یک کلکسیون از هنر معاصر برای کشورمان کاری فوقالعاده است. شروع به جمعآوری کارهای مهمترین هنرمندان قرن بیستم با کمک مهندس کوثر رئیس موزه و همچنین کامران دیبا، معمار، کردم.
– نخستین آثار هنری که در آن زمان به دست آوردید، کدامها بودند؟
ــ من ابتدا با آثار امپرسیونیستها آغاز کردم. برای آن که این گونه آثار مانند کارهای مونه (Monet) و مانه (Manet) را بهحد پرستش دوست دارم. سپس کار هنرمندانی مانند ماگریت، ارنست و وارهول را به آنها اضافه کردم. تقریباً ۳۰۰ تابلو جمعآوری کردم که خوشبختانه بسیاری از آنها به نمایش گذاشته شد. نمیدانید هنگامی که شخصی با من از این مسائل صحبت میکند تا چه اندازه احساس خوشحالی میکنم. به تازگی یک خانم ایرانی به من گفت که با دیدن روتکو (Rothko) از کلکسیون آنچنان تحت تأثیر قرار گرفته که به گریه افتاده است.
– آیا این کلکسیون خوب نگهداری شده است؟
ــ من میترسیدم که مبادا به وسیلهی انقلابیون ویران شود. خوشبختانه رئیس موزه آقای کوثر به این فکر افتاد که تمام تابلوها را در صندوق بگذارد و به زیرزمینها منتقل کند. کارمندان موزه این کار را با نهایت دقت انجام دادند و به لطف آنان، کلکسیون به استثنای چند تابلو از جمله تابلویی که اندی وارهول از من کشیده بود و انقلابیون با چاقو آن را پاره کرده بودند، روی هم رفته خوب حفظ شده است. با تمام این احوال، من بینهایت خوشحالم که این کلکسیون که با عشق و علاقه و تحمل زحمات زیاد گرد آوردم، حالا به آلمان و احتمالا در سال ۲۰۱۷ به ایتالیا بیاید.
– داستان نقاشی اندی وارهول از شما چه بود؟
ــ اندی با سفیر ایران در آمریکا بسیار دوست بود. به او گفته بود که مایل است از شوهرم، خواهر شوهرم شاهزاده خانم اشرف، و من تابلوهایی نقاشی کند. وی به تهران آمد که با ما آشنا شود. من مردی را به یاد میآورم که بسیار مهربان، تقریباً خجالتی ولی بسیار جالب توجه بود. ما وی را دوباره در نیویورک دیدیم. من شانس آن را داشتم که با هنرمندان دیگر نظیر سالوادور دالی، هنری مور، پُل جنکینز یا مارک شاگال آشنا شوم.
– آیا در بازگشایی نمایشگاه در برلین شرکت میکنید؟
ــ از من دعوت نشده ولی با کمال میل برای دیدار از آن و نحوهی به نمایش گذاشتن تابلوها خواهم رفت. من بینهایت خوشحالم که نشان دهم ایران نه تنها کشور آزادی بود، بلکه کشوری بود که هنر در در آن مقام والایی داشت.
– برای مادر، دردناکترین غمها، مرگ فرزند است. شما دو بار این درد بزرگ را تحمل کردهاید. چگونه با این غمها بسر میبرید؟
ــ روزی نمیگذرد که من به یاد و فکر فرزندانام نباشم. علیرضا و لیلا فدای تبعید ما از ایران شدند و از آن به نهایت درجه رنج بردند. برای آنان واقعاً وحشتناک بود که از کشوری به کشور دیگر بروند در حالی که در تلویزیون مناظر وحشتآوری را که در کشورشان میگذشت میدیدند و آن همه نکات منفی دربارۀ پدرشان میشنیدند. در این سالهایی که میگذرد من خود را گناهکار نمیبینم. از تمام آنان که به من نامه نوشتند که پشتیبانی خود را نسبت به من ابراز کنند و از آنچه برای میهنام انجام دادم سپاسگزاری کنند به راستی ممنونم. البته یوگا و مدیتتیشن هم برایم کمک بزرگی بود که این دردهای جانکاه را تحمل کنم.
– پانزده سال پس از درگذشت دخترتان چه یادی از او در خاطر دارید؟
ــ لیلا زنی بسیار باهوش بود ولی خوددار نبود. با اشخاص نامناسبی آشنا شد و به راه آنان رفت. من تلاش کردم به او کمک کنم ولی توفیقی نیافتم. بالاخره روزی بر آن شد که این جهان را ترک کند. من هر روز به یاد و فکر لیلای کوچولوی خودم هستم بدون آن که بتوانم دلیل راهی را که به سوی ابدیت طی کرد، بفهمم. من به خودم دلداری میدهم که من و او روابطی بسیار عالی داشتیم. با پدرش نیز چنین بود. البته جز این هم نمیتوانست باشد. لیلا دختری دوستداشتنی و دلنشین بود.
– دربارهی علیرضا هم بگویید.
ــ پسر دوم من، مردی عالیصفت و کارشناس بزرگ فرهنگ و تاریخ ایران بود. او در زمینهی شناسایی و آگاهی خود از خاورمیانه مرا همیشه تحت تأثیر قرار میداد. تنها کافی بود که از او پرسشی بکنم و بلافاصله جوابی بشنوم. وی بسیار پایبند شرافت و عاشق دیدار جهان بود.
– چگونه میتوانید عمل آنان را توجیه کنید؟
ــ حتی امروز هم فهم اقدام آنان دشوار است. البته میدانم تصمیم آنان قاطع و تغییرناپذیر بود. من تلاش میکنم از حضور و وجود شاهزاده رضا و شاهدخت فرحناز و چهار نوهام لذت ببرم. از جهتی مرگ لیلا و علیرضا مرا به هممیهنانم که آنان نیز مانند من فرزندانشان را در شرایطی دردآور از دست دادند، نزدیکتر کرد. میدانم که بسیاری از آنان به من به دیدهی یک نمونه مینگرند. به همین دلیل باید سر پا باشم و قدرت خود را نشان بدهم.
– روابط شما با پسرتان رضا وعروستان چگونه است؟ آیا آنان را مرتب میبینید؟
ــ روابط من با آنان عالی است. ما یکدیگر را در واشنگتن و به همان میزان در پاریس که من قسمت عمدۀ وقتام را در آنجا میگذرانم، میبینم. وقتی از یکدیگر دور هستیم به هم تلفن میکنیم و دربارهی هر موضوعی مانند خانواده و یا سیاست صحبت میکنیم. ما سعی میکنیم هر چه بیشتر به مراکش، کشوری که مورد علاقهی ماست، برویم. من در کنار رضا احساس میکنم که پشتیبان دارم.
-آیا شاهزاده رضا نکاتی از شخصیت پدرش به ارث برده است؟
ــ والاحضرت رضا شخصیتی بسیار قوی دارد. به من یاری میدهد که در زمان حال زندگی کنم و آینده را در نظر بگیرم. او میتواند خود را از یادبودها و خاطرات گذشته رها کند برای آنکه بتواند به پیش برود. وی عاشق ورزش است و یک عکاس زبردست شده است. در بسیاری از نکات، من صفات پدرش را مانند توانایی تجزیه و تحلیل و توجه به جنبههای خوب همه چیز در او میبینم. او آماده برای هر کاری هست و با همه دمساز است.
– شما وقت خودتان را بین پاریس و واشنگتن میگذرانید. برای چه در آمریکا خانه خریدید؟
ــ من پس از دریافت نامهای از رئیس جمهوری ریگان که در آن دعوت کرده بود که در آمریکا زندگی کنم، تصمیم به خرید خانهای گرفتم. در آن زمان فرزندانام تحصیل میکردند و من به دنبال پیدا کردن محلی بودم که احساس امنیت کامل بکنم. لحظهای درنگ نکردم و اولین خانهی من در ویلیامز تاون منطقهای زیبا درحومهی ماساچوست بود. سپس به کنتیکت منطقه گرینویچ تغییر مکان دادم برای آن که به نیویورک نزدیک شوم. پس از مرگ دخترم لیلا من دیگر تحمل زندگی در هیچ نقطهای را نداشتم. آن زمان بود که پسرم مرا تشویق و متقاعد کرد که به واشنگتن بروم و نزدیک او باشم.
– چه خاطرهای میخواهید برای نسلهای آیندهی ایران بگذارید؟
ــ خاطرهی زنی که ملتاش را بیش از همه چیز و هر چیز دوست داشت و به لطف پروردگار افتخار عظیم شهبانویی کشوری را پیدا کرد که ریشههایاش به بزرگترین تاریخ تمدن بشر میرسد.
ترجمه: کیهان لندن
![]() |
|